آخ! تو آن اتفاق عظیم را تجربه کردی. همهی دردش را کشیدی. لحظهلحظهی آن اتفاق سرخ را که داشت فرود میآمد.
همهی شمشیرها برتن تو بود. همهی نالهها از گلوی تو میآمد. تو بودی که تشنه بودی در کنار همه. تو بودی که شهید شدی با بقیه. تو بودی که بهاسارت برده شدی با اسیران. تو بودی که سالم بودی و در میدان میجنگیدی. تو بودی که بیمار بودی و در کنار خیمهها به میدان سرخ نگاه میکردی. تو بودی که دعا میخواندی.
* * *
دعا، معجزهی تو بود. دعا، معجزهی همه است، اما تو این معجزه را از بر بودی. این معجزه میراث تو بود. ما دعاکردن را از تو به یادگار داریم. صحیفهای که به نام توست؛ سجاد!
صحیفهی سجادیه؛ دفتری که پر از معجزه است و در آن شب و روز و سلامتی و بیماری و پرندگان و انسانها و برگها و طبیعت و ستارگان و قلبها و زبانها در جریانند و زندهاند و تسبیح میخوانند!
تو درد را با دعا دوا کردی. تو با دعا بود که صبوری کردی در آن روز سخت. تو با دعا بود که چشمهایت را آرام بستی. تو با دعا بود که چشمانت را باز کردی. مثل خونی که در رگهای ماست، مثل عطر گل که به قول «قیصر امینپور» در توبه توی گل تنیده است، مثل نور ماه که از ماه جدا نیست، مثل هالهی مهربانی که دور سر مادرهاست، مثل خالهای پر پروانه، طنین یک آواز، سبزی و تردی یک برگ، درخشش صبحگاهی خورشید، نازکی علف، سحرانگیزی باد بهاری، نم باران پاییزی در غروب، مثل شعلهی کودکانه و غمناک شمع، دعا در جان توست. با توست. در تو خوانده میشود. تویی که میخوانیاش ومن دعاهایم را از زبان تو
میشنوم!
* * *
حالا تو که اینقدر نزدیک هستی به دعا برای من، آمین بگو. بگذار من دعاهای کوچکم را توی دلم نگه نداشته باشم. آنها را به زبان آورده باشم. بگذار دعاهایم را گفته باشم. مثل آرزوهایم. مثل گفتن دوستت دارم. بگذار دعاهایم را مثل شعرهای بچگیام بخوانم. مثل وقتی که مادرم را صدا میکنم دعاهایم را صدا کنم. با صدای بلند. مثل پرندهای که جوجهاش را صدا میکند. به دعاهایم اشاره کنم که بیایند. که جمع باشند. که تو برایشان آمین بگویی. چرا که تو سرور دعاها هستی. بزرگتر آنها هستی. همهشان را بلدی. انگار تو هر آنچه را که بندهای باید از خدا بخواهد بلدی. میدانی کی باید چه بخواهد!
آداب دعا با توست. چون که دعا تنها چند کلمه نیست که شکل یک آرزو گفته شود و تمام. دعا آداب خودش را دارد. زمان دارد. لحن دارد. حس و حال دارد. دعا زیبایی خودش را دارد. ادب خودش را دارد. احترام خودش را دارد. همین طوری به زبان نمیآید. شلخته و بیوقت نیست. از جایی شروع میشود و به جایی میرسد و تو ختم همهی اینها هستی. تو آخر همهی دعاهای خوب دنیا هستی و من میخواهم تو به دعاهای من آمین بگویی!
من اصلاً میخواهم تو برای من دعا کنی. که صبور باشم آنطور که تو بودی. و تماشاگر معمولی نباشم، آن طور که تو نبودی. و دعاها را از جان و دلم بگویم، همانطور که تو میگفتی و مطمئن باشم که دعاهایم شنیده میشود. که من فهمیده میشوم. بخشیده میشوم. دیده میشوم. آداب دعا را یاد میگیرم و خداوند مرا به عنوان یکی از کسانی که به درگاهش دعا میکند میپذیرد، که خداوند دوستم دارد و من این دوستداشتن را مدیون دعاهای تو هستم. صحیفهی تو بهاری است که همیشه در آن شکوفهای در حال گفتوگو با بادهای بهاری است.
نظر شما